مدح و شهادت مسلم بن عقیل علیهالسلام
طلـوع کرده شفـق در نگـاه شعـلهورت اسیر چـشم تو باران، نسـیم در به درت تو از کدام لبِ تـشنه قـصه میخـوانی؟ که رودهای جهـان گـشـتهاند همسفـرت چه بر تو رفت در آن لحظهای که فهمیدی از آب و رنگ خیانت پُر است دور و برت چه داغها که دلت را پُر از شرر کردند چه زخمهای عمیقی که مانده بر جگرت نه آسـمان که شـبی بیسـتاره و تاریک که تکه ابـر سـیـاهیست در نگـاه ترت تو را چنان که تویی هیچکس نخواهد بود اگر جـدا شـود از تن هـزار بـار سـرت |